به وبلاگم خوش آمدید.میخوام جمله های قشنگ و دل نشین اینجا بذارم.این جمله ها رو اول برای خودم میگم.بعد برای شما.سعی می کنم هر روز بروز کنم یادتون باشه دنیا جای خوشگذرانی نیست بلکه جای خوب گذرانیه.غم و شادی میگذره.امیدوارم از لحظه لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید.
علامه جعفری می گفتند تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو اینزیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولینحرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم» گفتند واردصحن که شدم خانممو گم کردم. اینوربگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو کهبرگردوند دیدم زن من نیست بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری». حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رکحرف میزنه. زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می کنم گفتش «نه فقط خودت پدر و مادر و جدو آبادتمخرند». علامه میگن این داستانو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می خندید
****** خاطره عزیز ، لطیف و صادقانه است ؛ حال ، مقایسه کنید با گزافه گو هایی که معاذالله خدا ، پیامبر ، ائمه و به ویژه امضای امام زمان را در "جیب" بغل خود دارند وپیوسته به معجزه ... ، طلا ، مس می کنند ! و چه به تکرار
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی ؟
فرمود چهار اصل :
۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم . . .
۲- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم . . .
۳- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم . . .
۴- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم . . .
پير مرد تهي دست، زندگي را در نهايت فقر و تنگدستي مي گذراند و باسائلي براي زن و فرزندانش قوت و غذائي ناچيز فراهم ميکرد. از قضا يک روز که به آسياب رفته بود، دهقان مقداري گندم در دامن لباس اش ريخت و پيرمرد گوشه هاي آن را به هم گره زد و در همان حالي که به خانه بر مي گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن مي گفت وبراي گشايش آنها فرج مي طلبيد و تکرار مي کرد : اي گشاينده گره هاي ناگشوده عنايتي فرما و گره اي از گره هاي زندگي ما بگشاي.پير مرد در حالي که اين دعا را با خود زمزمه مي کرد و مي رفت، يکباره يک گره از گره هاي دامنش گشوده شد و گندم ها به زمين ريخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کي گفتم اي يار عزيز
کاين گره بگشاي و گندم را بريز
آن گره را چون نيارستي گشود
اين گره بگشودنت ديگر چه بود ؟!
پير مرد نشست تا گندم هاي به زمين ريخته را جمع کند ولي در کمال ناباوري ديد دانه هاي گندم روي همياني از زر ريخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندي شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...
********************************
نتيجه گيري مولانا از بيان اين حكايت:
تو مبين اندر درختي يا به چاه تو مرا بين که منم مفتاح راه
ما را می میراند تا دیگر نمیریم. هی می میراند و زنده می كند تا جایی كه دیگر نمی میریم. البته مردن كار ما است. كار او زنده كردن است. ولی من هر دو را به خدا نسبت دادم. اول هم ما مرده بودیم، او ما را زنده كرد. ما نبودیم. الان ما نبودیم. الان ما هرچه ادب كنیم و بمیریم او ما را زنده تر می كند. مردن پیش از مردن را ادب می گویم، و الا اگر ادب هم نكنیم میمیریم. خدا ما را می میراند و نزدیك خود می برد. فی موتی حیوتی. در مرگ من حیات من است. در فقر من غنای من است. در ذلت من عزت من است.
خدای مهربان، غنا را در فقر پنهان ساخته است و صحت را در مرض. انسان فانی می شود كه به بقا برسد، می فرماید: خلق كرده ام برای حیات نه برای موت و نابودی. منتهی اینجا جایگاه خوبی نیست. غذا دارد، فضولات هم دارد. ما ناچاریم از اینجا عبور كنیم. حتی اگر نطفه ای سقط شود، در آن جهان زنده می شود. حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع) با اینكه به ظاهر مرده اند، ولی زنده اند و فرزندانی از شیعیان كه سقط شده اند زنده می شوند و آنان به این فرزندان درس می دهند تا بالغ شوند. این مطلب در روایات آمده است عقل هم تایید می كند كه اینها ضایع نشوند.
خداوند بر ریزه كاری های خلقتش مسلط است. خدا مثل ما نیست كه بگوید شلوغ شده رها كن، به درد نمی خورد. خداوند حتی بندگان معصیت كارش را هم در نظر دارد. می گوید او از چشم همه افتاده است پس ما باید او را بخواهیم. خدا می گوید: ای بنده ی من اگر همه ی اهل زمین انیس و مونس داشته باشند و تو هیچ كسی را نداشته باشی ما تو را سرپرستی می كنیم. منتهی بنده، خودش سرپرستی نمی خواهد. لج می كند، خداوند هم سربه سر او نمی گذارد تا بیشتر عصبانی نشود. از دور مواظب اوست. طوری كه او نفهمد...
در قرآن کریم ابتدا نعمت سمع(شنوایی) ذکر شده و بعد نعمت بصیر( بینایی) بیان شده است! یعنی انگار نعمت شنوایی بر بینایی ترجیح دارد!
آقای فاطمی نیا حرف جالب دیگری هم زدند و گفتند:
من دانشمندان و آدمهای برجسته که کور بودند (یعنی از نعمت بینایی محروم بودند) را زیاد در تاریخ دیده ام اما دانشمند و آدم برجسته که کم شنوا و کر بوده بسیار کمتر دیده ام!
در واقع ایشان معتقد بودند که شنیدن نعمت بزرگتری برای آموختن و فهمیدن است تا نعمت دیدن!( در صورتی که در ذهن انسان بالعکس به نظر میرسد!)
-------------------
بعضی از نعمتهای خداست که کمتر به چشم می آیند اما کارکرد مهمی در زندگی مان ایفا می کنند!مثل همین شنوایی!
هر وقت صدای دوست و یا آشنایی را می شنویم بیاد این نعمت خدا بیافتیم!
روزی بهلول بر هارون الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
... ... گفت: صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهیام را بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج کنند؟
گفت: نیم دیگر سلطنتم را بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی